قبل تر ها کلیسای وانگ رو در اصفهان دیده بودم. پیش از اون هم در بچگی پنجره ی کلاس نقاشی دخترخاله ام به حیاط یک کلیسا باز میشد و اونجا رو به لطف شیطنت و کنجکاوی بچگانه دیده بودم اما هیچ وقت در مراسم مذهبی ارامنه شرکت نکرده بودم.
در مراسمی که دعوت داشتیم هم ارامنه و هم همکاران و دوستان مسلمان صاحب مجلس حضور داشتند.
چیزی که در همون لحظه ی اول توجه من رو جلب کرد ظاهر پرسنل و کارکنان کلیسا بود. همه ریش داشتند و موهای صاف شونه زده. یکجورایی شبیه پسران بس*یج*ی!
مراسم راس ساعت مقرر شروع شد.
پشت نیمکت ها یکسری کارت های اطلاعات قرار داده بودند که به صورت تصویری هم میشد از اونها سردرآورد. قوانین به شرح زیر بود:
۱_صحبت با تلفن همراه ممنوع.
۲_صحبت با دیگران ممنوع.
۳_ خانمها میبایست موهای خود را بپوشانند.
۴_ هنگام نشستن پاها را روی هم نیندازید.
۵_ آدامس نجوید.
۶_ خوردن و نوشیدن ممنوع.
۷_ سیگار کشیدن ممنوع و.
حین مراسم چیزی که توجه من رو جلب کرد رفتار چندتا از همکیشان عزیزم بود. هم پچ پچ میکردند و هم موبایل بازی! در ضمن پاهاشون رو هم روی هم انداخته بودند.
خیلی خجالت کشیدم. ما شیعیان نه به آداب و رسوم مذهبی خودمون احترام میگذاریم و نه درک درستی از احترام گذاشتن به عقاید دیگران داریم.
طی مراسم دعاهایی به زبان ارمنی خوانده شد و در انتها همه صف کشیدند و به ترتیب برای خداحافظی با صاحب مجلس رفتند.
یاد مسجدهای خودمون افتادم که وقتی مراسم تموم میشه ناگهان بیست نفر میریزند سر صاحب مجلس که خداحافظی کنند.
از نظم و ترتیب و آرامش مجلس هرچی بگم کم گفتم.
از اینها بگذریم.
اون مراسم شباهت های زیادی به مراسمات ما داشت. یاد حرف عزیزی افتادم که میگفت : تمام دینها برای این به وجود اومدند که انسان رو به خدا نزدیک کنند. تشریفات مذهبی و غیره همه ساخته ی ذهن بشره!
در کتاب ملت عشق، شمس میگه مهم عشق به خداونده . چهارچوبها ایجاد شدند تا ما رو به سمت خداوند هدایت کنند. اگر خلاف این عمل کنند باید اونها رو شکست.
****
امروز همراه ناهار یک پیاله نخود خام خیس خورده و جوونه زده بهمون دادند. ما اول فکر کردیم نخود آبپزه.
مدیر کارخونه اومد توی سالن غذاخوری و گفت اینا چیه؟ گفتیم فکر کنیم اومدیم برره!
من گفتم حداقل ای کاش آبپز بود. مگه نخود خام رو میخورند.
گفت: نگید خانم. براتون کتاب بیارم ببینید چقدر منفعت داره. عالیه. ما شبا همراه گردو میخوریم. (فهمیدم تز خودش بوده)
نگاهی بهش انداختم که روشو برگردوند و رفت سراغ توجیه مسئول فنی.
وقتی ظرف غذا رو برگردوندم کمک آشپز خطاب به آشپز گفت تموم نخودهای جوونه زده رو دستمون باد کرد. آروم گفتم چرخشون کنید و باهاش فلافل درست کنید. گفت: ایول راست گفتی!
جریان سنگ و چاه رو که شنیدید؟
***
خداوندا سپاسگزارم که چشمانی به من ارزانی کردی که به واسطه ی اونها زیبایی های این دنیا و فصول مختلف سال رو ببینم.
خدایا سپاس که ذهنم رو بیدار میکنی و من رو از چهارچوبها بیرون میکشی!
خدایا سپاس که اونقدر به خودم غره نشدم که جز خودم هیچ چیز دیگری رو نبینم و نپذیرم.
خدایا سپاس برای چهارچرخه ای که هر روز ما رو به کارخونه میبره و میاره.
خدایا سپاس که خِرَدی در بشر قرار دادی تا به مدد اون راه های ارتباطی میان انسانها آسانتر و کوتاه تر بشه.
درباره این سایت