دیروز همکلاسی و کپلچه در وضعیتی اومدند خونه که اخم های هر دوتا تو هم بود و هیچ کدوم حرف نمیزدند. 

کپلچه با اخم رفت توی اتاقش. به آرومی از همکلاسی پرسیدم چی شده؟ با عصبانیت گفت ریاضی نمره ی خیلی بدی گرفته! 

سکوت کردم. 

همکلاسی رفت توی آشپزخونه و گفت خودم شام میپزم. 

فهمیدم اونقدر ناراحته که میخواد خودش رو سرگرم کنه! 

دو ساعت بر همین منوال گذشت! 

شام آماده شد و در سکوت خوردیم. بازم همکلاسی اجازه نداد من ظرف بشورم. 

بعد از شام توی هال نشسته بودیم که کپلچه گفت: خاله درسته که آدم فحش بده و داد بزنه؟ گفتم نه! گفت پس چرا بابا سرم داد میزنه. اونم برا یه نمره ی ریاضی! 

گفتم بابا نباید داد بزنه یا حرف بد بزنه ولی شما هم نباید جواب پدرت رو بدی یا باهاش بد صحبت کنی! 

گفت : من فقط داشتم توضیح میدادم. بعد اون داد زد. حالا چون من ریاضی رو نمره کم گرفتم که نباید سرم داد بزنه!

گفتم مگه چند شدی؟ نمره اش رو گفت. گفتم خوب خیلی کم شدی خاله! 

گفت کم شدم ولی بابا که نباید برام ساعت تلویزیون تماشا کردن بذاره! 

گفتم: چرا اتفاقا. بابا میتونه این کار رو بکنه. و اگر هم دعوات میکنه برا اینه که دوستت داره. دلش میخواد وقتی بزرگ شدی به کسی وابسته نباشی. دلش نمیخواد کسی به تو بگه تنبل. 

اگر سرت داد میزنه برا اینه که تو جوابش رو میدی و به حرفاش گوش نمیدی. 

بابات تمام مدت فکر اینو میکنه که هزینه های مدرسه ات رو بده و پول کلاس والیبالت رو پرداخت کنه و هزینه هاتو تامین کنه. اگه دوستت نداشت این کارهارو نمیکرد. 

گفت : خوب خاله اینا همه وظیفه پدراست دیگه!

یه لحظه قلبم به درد اومد. گفتم: نه. وظیفه ی پدرت اینه که شکمت رو سیر کنه و لباسات رو تامین کنه و تو رو مدرسه ثبت نام کنه. دلیلی نداره تو رو مدرسه ی گرون  یا کلاس والیبالبفرسته یا هرچیزی که دلت خواست برات بخره. 

گفت کلاس نه اما چیزهای دیگه که وظیفه است. 

گفتم چیزهای دیگه هم وظیفه نیست. خیلی از پدرا بچه هاشون رو مجبور میکنند از کوچیکی برن سر کار. خیلی ها برا بچه هاشون هیچی نمیخرند و همش دنبال تفریح و خوشگذرونی خودشون هستند. پدر تو تمام طول هفته اگر بخواد خوردنی بخره میگه صبر کنیم آخر هفته که کپلچه هم میاد. یا اصلا دیدی برا خودش لباس بخره؟ همش به فکر خرید کردن برای توئه! 

اونوقت تو میگی پدرت دوستت نداره؟

گفت آخه مهربون نیست. مامان من بابت نمره ی ریاضی اصلا دعوام نکرد. گفتم باباها و مامانا با هم فرق میکنند. 

گفت بابا ح(پدربزرگش) خیلی مهربون بود! هیچ وقت دعوا نمیکرد. گفتم اون پدربزرگت بود. بابات هم هروقت پیر بشه و پدربزرگ بشه مهربون میشه. از بابات بپرس بابا ح چندبار دعواش کرده.

همکلاسی گفت: من جرات داشتم نمره ی هجده بگیرم بابام حسابی کتکم میزد. نمره ی تو که جای خود داره!

گفت یه مثال دیگه میزنم. مثلا بابای دوستم تینا. اونم خیلی مهربونه. گفتم تو تا حالا دیدی تینا جواب پدرش رو بده یا بهش بی احترامی کنه! گفت نه! گفتم اما من همین الان دیدم که تو با پدرت خیلی بد صحبت کردی! 

سکوت کرد. دیگه هیچی نگفت!


صبح همکلاسی رفت سر کار. وقتی کپلچه رو  بیدار کردم و صبحونه خورد نشست پای تکالیفش. بعد هم از من خواست باهاش ریاضی کار کنم. 

بازم در مورد پدرش حرف زد. کلی نصیحتش کردم و گفتم باید به حرف های پدرش گوش بده.

بهش گفتم چه ریاضی رو دوست داشته باشی و چه نداشته باشی باید بخونیش. اگر ریاضی امسال رو خوب یاد نگیری سال بعد سخت تر میشه و سال بعدتر هم سخت تر.  

خیلی باهاش حرف زدم. 

 بهش گفتم رفتارش با پدرش غلطه. گفتم کمی با پدرت مهربون باش. گاهی بغلش کن! گاهی موهاشو نوازش کن! گاهی قربون صدقه اش برو! 

گفت آخه بابام نمیذاره دست به موهاش بزنم! بابام همش غر میزنه! 

گفتم تو باید وقتی بابات سر حاله این کارهارو انجام بدی. نه اینکه وقتی عصبانیه یا میخواد تنها باشه بری بچسبی بهش! 

گفتم مگه مامانتو ناز نمیکنی؟ گفت چرا! گفتم خوب بابات رو هم باید ناز کنی! گفتم نگاه به هیکل بابات نکن. باباها ظاهرشون گنده و خشنه اما دلشون کوچیکه! 

امروز گذشت. و تونستیم روی قانون ساعت دو تا پنج بمونیم. اگر بتونیم چند وقت این قانون رو رعایت کنیم مطمئنم این بچه هم نظم و ترتیب پیدا میکنه. 

دیشب خیلی خیلی بابت حرف های کپلچه ناراحت بودم. همکلاسی رو نگاه میکردم و دلم براش میسوخت. 

من میدونم که چقدر این بچه رو دوست داره! 

از اینکه کپلچه توی روش می ایسته و جوابش رو میدی خیلی ناراحت میشم و عذاب میکشم.

****

خدایا دلم برای باباهایی که بلد نیستند با دخترانشون ارتباط درستی برقرار کنند میسوزه. خودت مراقب دل کوچیک و نازکشون باش! خودت مراقب همکلاسی باش. خدایا کاری کن این دختر آرومتر بشه و اینقدر نسبت به پدرش ذهنیت بد نداشته باشه.

خدایا لطفا به این پدر و دختر کمک کن تا رابطه ی درستی داشته باشند!



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مبنای ثبت در ایران عکاسی ماکرو صحرا ، مثل هیچکس Tonya پایگاه سمعی بصری هنری پهنه ی کویر ندای یزد Anthony