دیشب ساعت هشت و نیم رفتیم خونه ی مادرشوهر تا مهمونشون رو که از تبریز اومده بودند ببینیم. مهمون مادرشوهر یه دختر کوچولوی پنج ساله داشت که خیلی شیرین فارسی حرف میزد. یعنی نصف حرفاش ترکی و نصفش فارسی بود.کلی هم فکر میکرد تا معادل واژه های ترکی رو به فارسی پیدا کنه و به من بگه. لهجه ی شیرینی هم داشت. کلمات رو میکشید. کلی بابت اسم من خندید و گفت شبیه یه چیز دیگه است . لپامو میکشید و میگفت تو چقدر خوشگلی من دوستت دارم. (همون کاری که من با خودش میکردم) حدود یک ساعت باهاش سرگرم شدم و ازش انرژی گرفتم. دلبری بود برا خودش.
****
امروز آخرین ناهار کارخونه رو قبل از ماه رمضون خوردیم. سبزی پلو با ماهی!
پیشاپیش ماه رمضون بر شما مبارک و نماز و روزه هاتون قبول.
****
شرایط اقتصادی و وضع موجود جامعه بدجور روی اعصابمه. حس میکنم شدیدا تحت تاثیرش قرار گرفتم.
****
روزها کارم خیلی زیاده و امیدی به بهتر شدن شرایط کاری و حقوقی ندارم. خیلی سخته که خوب کارکردنت توسط کسی دیده نشه!
****
دخترک به همکلاسی اشاره کرد و با لهجه ی شیرینی گفت: آقای شماست؟ خیلی بانمکه هااا!!
****
فامیل همسر مدرک لیسانس حسابداریش رو گذاشته کنار و دوره های کاشت ناخن و لیزر درمانی پوست و تتو و هاشور دیده و از این راه درآمد کسب میکنه و خیلی هم راضیه!!!!
****
نشستم و هیچ تی نمیخورم و انتظار معجزه دارم!!!!!
****
دلار شد پونزده تومن!!!
به کجا چنین شتابان؟ !!!
****
یه شوهر کارخونه دار داریم که نیمی از حقوق سال قبلش رو طلب داره و هنوز هم حقوق نگرفته! چرا؟ چون اول باید پول مردم و مواد اولیه پرداخت بشه!
از کارخونه داری فقط اسمش رو یدک میکشیم!
ادتآ میخریدیم کیلویی پنج هزارتومن توی یکسال شده کیلویی صد و هشتادو پنج هزار تومن! اونوقت بعضی ها نشستند جای گرم و میگن ما یه عالمه ظرفیت تولید خالی توی کارخونه هامون داریم. یکی نیست بگه با چی تولید کنیم؟ باد هوا؟!!!!
****
دلم برا مامان بزرگم تنگ شده!
****
همین که زنده هستیم هم جای شکر داره چه برسه به باقی چیزها!
خدایا بابت داده ها و نداده هات شکر! خودت یه کاری بکن!
درباره این سایت