در مورد پست قبلیم باید یه چیزهایی رو توضیح بدم.

من هرکجا گفتن بیا بریم باهاشون رفتم چون جشن عروسی نداشتیم و خیلی ها رو ندیده بودم و خیلی ها هم من رو ندیده بودند و میدونستم مشتاقان زیارتم بسیارند! 

همونطوری که این شرایط برای همکلاسی در خونواده ی خودم برقراره! توی فامیل خودمون من یکسری شیطنت هایی کردم. مثلا یه پسرخاله دارم که سالهاست در شهر دیگه ای زندگی میکنه. خودش و زنش با یکسری شرایط خاص ازدواج کردند و یکسری مسائل رو از دیگران پنهان کردند(تا اینجای کار مشکلی نداره) اما مسئله اینجاست که بسیار بسیار کنجکاو و تجسس گر تشریف دارند و خواهر بزرگتر ایشون هم رئیس مافیاشونه! 

دخترخاله(رئیس مافیا) خیلی اصرار کرد که برای شام یا ناهار بریم خونه شون. اما از اونجایی که من علاقه ای به رفت و آمد با اونها ندارم(چون کلا به لحاظ فکری خیلی با هم فرق داریم)، نرفتم خونه شون! 

یک روز قبل از برگشتنمون به تهران، بیرون بودیم که خواهرک زنگ زد و گفت قراره پسرخاله بعد از شام بیاد عید دیدن و پرسیده که من و همسرم هم هستیم یا نه! اونها هم  درجواب گفتند فعلا نه ولی بر میگردند خونه!

به خواهرک گفتم به مامان بگو شام منتظر ما نمونه. ما دیر میایم.

بعد هم همسر رو با خودم بردم یه جای دور برا شام و وقتی برگشتیم خونه که مهمونها رفته بودند. این کار رو انجام دادم چون میدونستم اونا فقط میخوان همکلاسی رو ببینند و کنجکاویشون رو برطرف کنند. من هم گذاشتم توی کنجکاوی بمونند. کسی که برا عروسیم تبریک هم نگفته حالا چه ومی داره بخواد منو ببینه؟!

اما در مورد خانواده ی همکلاسی!

اقوام همکلاسی اکثرا وضع مالی خوبی دارند و اکثرا خیلی خیلی به اصطلاح باکلاس هستند. خونه های آنچنانی و سر و وضع آنچنانی و مثلا برا عید اکثرا لباس های رسمی (پیراهن مجلسی و کت و شلوار) به تن میکردند و برای یک ربع عید دیدن همراه خودشون کفش پاشنه بلند میاوردند و .

این وسط مادرشوهر من زن ساده ایه که به قول خودش میگه من از این تبریزی بازیا خوشم نمیاد. به همون اندازه همکلاسی هم آدم ساده ایه و اکثرا اسپرت پوشه و میگه توی کت حس خفگی بهم دست میده! خوب منم که کلا حوصله ی زیادی برای ظواهر دست و پاگیر ندارم و حتی لباس های رسمیم هم یه سادگی خاصی توشون هست. 

با توجه به شناختی که اقوام دور همکلاسی از پدر و مادر و زندگیشون داشتند و با توجه به کادوی یکی دوتا از این اقوام که  من رو ندیده برام کادو فرستاده بودند و انگار ظرف و ظروفی که مورد علاقه شون نبوده رو کادو کردن و از سرشون باز کردن (با توجه به وضع خوب مالیشون این ظرف های از مد افتاده عجیب بود) من احتمال دادم  اینها فکر کردند که از اونجایی که همکلاسی قبلا جداشده و یه بچه داره پس حتما یه دختر که وضع ظاهر و  شرایط مالیش خیلی خیلی پایین تر از سطح اونهاست با همکلاسی ازدواج کرده! این بود که با بهترین شرایط ممکن به لحاظ ظاهری خونه ی اونها رفتم و به همه لبخند زدم حتی خانم پرافاده ای که نشسته بود و از عروس تحصیلکرده اش بد میگفت و میگفت خیلی از عروس های معمولی بهتر از تحصیلکرده ها هستند و بیشتر میفهمند و احتمالا فکر کرده بود من تحصیلات دانشگاهی ندارم و خونه دار هستم و وقتی با لبخند وسط حرفاش بهش فهموندم که من فوق لیسانس دارم و ده سال سابقه ی کار و مدیر یه قسمت هستم  کمی جاخورد و سکوت کرد! 

به اون خانمی هم که میگفت من هرجا میرم با خودم کفش میبرم و این کار نشانه ی نظم و انضباطه و شما که الان پاتون روی سنگه، من ناراحتم، لبخندی زدم و گفتم من عادت ندارم توی خونه کفش بپوشم و به مهمونای خودم هم روفرشی راحتی میدم!

والله به خدا! اگه ناراحتی برا مهمونات روفرشی بیار!

خلاصه که همه جا رفتم تا همکلاسی و مادرشوهر رو سربلند کنم و اونا فکر نکنند اگه من با یه مرد مطلقه ازدواج کردم و عروسی نگرفتم برا این بوده که یا عیب و ایرادی داشتم یا مشکلات مالی! 

از اونجایی که من دونه دونه اقوام خودم رو میشناسم خیلی راحت میدونم با کی باید رفت و آمد بکنم و با کی نه! 

اما در مورد اقوام همسر، معتقدم اول باید کامل بشناسمشون و بعد انتخاب کنم که کیا در محدوده ی دوستانم باقی بمونند. 

****

خدایا سپاسگزارم که این روزهای عید گذشت و فرصتی شد برای استراحت فکری و جمع آوری نیروی مجدد برای حضور در صحنه ی کارزار کارخونه!

خدایا سپاسگزارم که بهم توان دادی تا در دید و بازدیدهای عید شرکت کنم!

خدایا سپاسگزارم که تموم خواسته های قلبیمو برآورده کردی!



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

پرتو دل سـفـــیر گـــرافـی SafirGraphy وکالت، مجید پشنگ پور وکیل پایه یک ، 09371439979 کارشناس ارشد حقوق خصوصی Ashley Anthony rangiii salambarsalamati لوله کاروگيت