امروز دوباره بعد از مدتها تپش قلب اومد سراغم. میدونم همش به خاطر اعصابه. این هفته از اول هفته تحت فشار بودم . البته میدونم نزدیک بودن به روزهای هورمونی هم دلیل دیگه ای برای حساس شدنم هست.‌در هر صورت، دوست نداشتم اینارو اینجابگم فقط اینکه میام و مینویسم همه چیز خوب و روبه راهه دلیل بر این نیست که هیچ مشکلی ندارم. شرایط دیوونه خونه ی کارخونه همونه که بوده.‌اما من معتقدم با توجه به هفته ی اول کاری، روزهای خوبی در پیشه. چه با رفتن از اینجا باشه چه بدون رفتن. 

وضعیت همکاران هم همونه که بود. فقط  همکاریم و همدیگه رو تحمل میکنیم و نه دوست! 

وضعیت دفتر تهران هم همونه. کلا همکاران و مدیران ارشد از من خوششون نمیاد . چرا؟ به دلایل زیر:

 ۱_اگر کسی بخواد ایرادات کاریش رو بندازه گردن من یا تولید، با مدارک کتبی میرم و ثابت میکنم داره دروغ میگه. چون هیچ کاری رو روی هوا انجام نمیدم و کارهام بر اساس فوانین شرکت هستند.

۳_ با آقایون دفتر تهران شوخی نمیکنم و توی شوخیهاشون قاطی نمیشم و به شوخی های بی مزه شون نمیخندم. 

۴_ فقط کارم رو انجام میدم و وارد حاشیه ها نمیشم و چاپلوسی نمیکنم و تملق کسی رو نمیگم.

 ۵_زیرآب کسی رو نمیزنم و به کار کسی کار ندارم 

۶_پای حق و حقوق کارگرها که پیش میاد می ایستم و ازشون دفاع میکنم و خودم رو کنار نمیکشم.

 ۷_همیشه طرف حق رو میگیرم و به خاطر شرکت و مدیران،  به ناحق حرفی نمیزنم.

  همه ی اینا باعث شده کلا مدیران ارشد از من خوششون نیاد. و از هر فرصتی استفاده میکنند تا زیرآب منو بزنند یا پشت سرم بد بگند. و خوب این برای منی که دارم تمام سعی ام رو میکنم که درست کار کنم واقعا سخته! 

گرفتاری های خونوادگی هم هنوز هست. روابطم رو با خونواده ی خودم محدودتر کردم تا کمتر اذیت بشم و خوب این خیلی کمکم کرده. خداروشکر همکلاسی مرد خوبیه. همراه خوبیه و همسر خوبی! خداروشکر که شبا توی خونه ی کوچیکمون آرامش هست. بیماری و داروها و آمپول های یک روز در میون هم سرجاشه. قبل از عید داروم پیدا نمیشد. کلا چندماهه توی تهران پیدا کردن داروم سخت شده. نمیدونم اوضاع شهرستانها چطوره! با وجود همه ی این چیزها و گرفتاری های مالی که میدونم همه ی مردم باهاشون دست و پنجه نرم میکنند، اما من همچنان به روزهای آفتابی امیدوارم. به شادیهای آینده! به سلامتی بیشتر! و همچنان سپاسگزارم که خداوند فرصت چشیدن طعم زندگی رو بهم داده!

 امروز مهندس دو به شک میگفت: وقتی به قیمت دلار فکر میکنم و اینکه دیگه نمیتونیم سفر خارج بریم واقعا ناراحت میشم.

 بهش گفتم آقای مهندس دوران جنگ یادتونه؟ کی فکرش رو میکرد بعد از جنگ ایرانی ها راحت بتونند برن خارج از کشور. مطمئن باشید این روزها هم تموم میشن . هیچ چیز این دنیا مانا نیست. حتی اگر جنگ هم بشه بالاخره تموم میشه. دوباره سفرها شروع میشن و دوباره مردم راحت تر زندگی میکنند. نگام کرد و گفت تو راست میگی. اون دورانِ جنگ رو هیچ وقت فکر نمیکردیم تموم بشه. ایزوله بودیم. به شیوه ای وحشتناک. ولی تموم شد. گفتم بله. ما آدم ها باید یاد بگیریم فقط به خودمون و لحظه حال فکر نکنیم. شاید یه عده ای این وسط داغون بشن که ممکنه ما هم بینشون باشیم. ولی زندگی ادامه داره و ما باید برای آیندگان تلاش کنیم. 

*****

 ماما جان سپاسگزارم که وجود پر مهرت رو حس میکنم. سپاسگزارم که میتونم عطر گلها رو حس کنم . زیبایی هاشون رو ببینم و غرق لذت بشم. سپاسگزارم که همکلاسی رو دارم که وقتی زودتر از من میرسه دست به کار میشه برای شام و منتظر نمیمونه من برسم خونه تا شام بپزم. خداروشکر که با وجود اختلاف سلیقه هایی که داریم اما بلدیم به هم احترام بگذاریم و هوای همدیگه رو داشته باشیم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Moreen پارس بلوئر همیشه‌ی متروک نمایندگی مجاز تعمیرات سامسونگ،ال جی،دوو آب و آینه Nikki گروه ساختمانی سیمرغ download